دهی است از دهستان عبیدلی بخش لنگۀ شهرستان لار واقع در 150 هزارگزی باختر لنگه و 2 هزارگزی راه فرعی بندرلنگه به مقام. در دامنۀ کوه قرار دارد و هوای آن گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است. دارای 89 تن سکنه. آب آن از چاه و باران به دست می آید. محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان عبیدلی بخش لنگۀ شهرستان لار واقع در 150 هزارگزی باختر لنگه و 2 هزارگزی راه فرعی بندرلنگه به مقام. در دامنۀ کوه قرار دارد و هوای آن گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است. دارای 89 تن سکنه. آب آن از چاه و باران به دست می آید. محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
داغی که بصورت الف سوزند. (آنندراج). نشانۀ داغ بر تن یا اثر تازیانه و چوب و مانند آن که بدرازاباشد: احمدشاه و افغانان به ماتم مقتولان الف داغها بر سینه کشیده. (مجمل التواریخ گلستانه). حلقه های دیدۀبینندگان زنجیر شد چون الف داغ بتان شد جامۀ پیری مرا. وحید (از آنندراج). - الف داغ کردن کسی را، داغ کردن تن کسی یا تازیانه و چوب زدن چنانکه اثر آن چون الف بماند.
داغی که بصورت الف سوزند. (آنندراج). نشانۀ داغ بر تن یا اثر تازیانه و چوب و مانند آن که بدرازاباشد: احمدشاه و افغانان به ماتم مقتولان الف داغها بر سینه کشیده. (مجمل التواریخ گلستانه). حلقه های دیدۀبینندگان زنجیر شد چون الف داغ بتان شد جامۀ پیری مرا. وحید (از آنندراج). - الف داغ کردن کسی را، داغ کردن تن کسی یا تازیانه و چوب زدن چنانکه اثر آن چون الف بماند.
الفت دادن. مونس کردن. خوگر کردن. سازوار گردانیدن. دوست گردانیدن. رجوع به الف و الفت شود: ایلاف، الف دادن. (تاج المصادر بیهقی) : لطف باری این پلنگ و رنگ را الف داد و برد از ایشان جنگ را. مولوی. لطف حق این شیر را و گور را الف داده ست این دو ضد دور را. مولوی
الفت دادن. مونس کردن. خوگر کردن. سازوار گردانیدن. دوست گردانیدن. رجوع به اِلف و اُلفَت شود: ایلاف، الف دادن. (تاج المصادر بیهقی) : لطف باری این پلنگ و رنگ را الف داد و برد از ایشان جنگ را. مولوی. لطف حق این شیر را و گور را الف داده ست این دو ضد دور را. مولوی
خواجه علی جان، وی از بزرگان خراسان بود. و در سال 928 هجری قمری از جانب امیرخان، با چند تن از بزرگان دیگر نزد طهماسب میرزا رفت. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 594 شود)
خواجه علی جان، وی از بزرگان خراسان بود. و در سال 928 هجری قمری از جانب امیرخان، با چند تن از بزرگان دیگر نزد طهماسب میرزا رفت. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 594 شود)
ابن صالح بن ابی لیث بن اسعد بن فرج بن یوسف طرطوشی دانی، مشهور به ابن عزالناس و مکنّی به ابوالحسن. فقیه و اصولی و ادیب و شاعر بود. وی در سال 508 هجری قمری در طرطوشه متولد شد و در رمضان سال 566 هجری قمری در دانیه به قتل رسید. او راست: 1- شرح معانی التحیه. 2- کتاب العزله. (از معجم المؤلفین بنقل از التکملۀ ابن ابارص 668. الدیباج ابن فرحون ص 212. نیل الابتهاج ص 199)
ابن صالح بن ابی لیث بن اسعد بن فرج بن یوسف طرطوشی دانی، مشهور به ابن عزالناس و مکنّی به ابوالحسن. فقیه و اصولی و ادیب و شاعر بود. وی در سال 508 هجری قمری در طرطوشه متولد شد و در رمضان سال 566 هجری قمری در دانیه به قتل رسید. او راست: 1- شرح معانی التحیه. 2- کتاب العزله. (از معجم المؤلفین بنقل از التکملۀ ابن ابارص 668. الدیباج ابن فرحون ص 212. نیل الابتهاج ص 199)
کوزه ای را گویند که سر آن را به چرم خام بگیرند و در میان آن سوراخی کنند، و راهداران و تمغاچیان دارند تا زری را که از مردم بستانند در میان آن کوزه بیندازند، و در بعضی مزارات و بقعه ها مجاوران و خادمان مثل کوزه دارند و زری را که مردمان به طریق نذر بیاورند در آن اندازند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی غلک است و آن کوزه ای باشد که سر آن را به چرم گیرند و سوراخی در آن چرم کنند و تمغاچیان و راهداران و قماربازان و غیرهم زری که از مردم گیرند در آن ریزند، و با ثانی غیر مشدد هم به نظر آمده است. (برهان قاطع) (از آنندراج). غولک دان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). غلّک. قلک، به معنی زمین و گورستان نیز آمده است. (انجمن آرا). رجوع به مدخل بعد شود
کوزه ای را گویند که سر آن را به چرم خام بگیرند و در میان آن سوراخی کنند، و راهداران و تمغاچیان دارند تا زری را که از مردم بستانند در میان آن کوزه بیندازند، و در بعضی مزارات و بقعه ها مجاوران و خادمان مثل کوزه دارند و زری را که مردمان به طریق نذر بیاورند در آن اندازند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی غلک است و آن کوزه ای باشد که سر آن را به چرم گیرند و سوراخی در آن چرم کنند و تمغاچیان و راهداران و قماربازان و غیرهم زری که از مردم گیرند در آن ریزند، و با ثانی غیر مشدد هم به نظر آمده است. (برهان قاطع) (از آنندراج). غولک دان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). غُلَّک. قلک، به معنی زمین و گورستان نیز آمده است. (انجمن آرا). رجوع به مدخل بعد شود
عیب داننده. آنکه عیب مردم شناسد. (فرهنگ فارسی معین) : ما همه عیبیم چون یابد وصال عیب دان در بارگاه غیب دان. عطار. عیب های سگ بسی او می شمرد عیب دان از غیب دان بوئی نبرد. مولوی. نعوذباللّه اگر خلق عیب دان بودی کسی به حال خود از دست کس نیاسودی. سعدی
عیب داننده. آنکه عیب مردم شناسد. (فرهنگ فارسی معین) : ما همه عیبیم چون یابد وصال عیب دان در بارگاه غیب دان. عطار. عیب های سگ بسی او می شمرد عیب دان از غیب دان بوئی نبرد. مولوی. نعوذباللَّه اگر خلق عیب دان بودی کسی به حال خود از دست کس نیاسودی. سعدی
پر خو هم آوای پرتو فاکون (گویش گیلکی) کنور چاشگاه غول غوله غلک پارسی است غولک انبار غله. یا غله دان عدم. زمین ارض. کوزه ای که سر آن را بچرم خام گیرند و در میان آن سوراخی کنند و پول درآن ریزند
پر خو هم آوای پرتو فاکون (گویش گیلکی) کنور چاشگاه غول غوله غلک پارسی است غولک انبار غله. یا غله دان عدم. زمین ارض. کوزه ای که سر آن را بچرم خام گیرند و در میان آن سوراخی کنند و پول درآن ریزند
داره دهره آنکه علف چیند، ابزاریست مانند داس که به وسیله آن علف و یونجه را چینند، چیدن علف. یا موسم علف چین. فصل چیدن علف، قسمتی از زمین سراشیب بین دو بخش زمین زراعتی یا قابل زرع
داره دهره آنکه علف چیند، ابزاریست مانند داس که به وسیله آن علف و یونجه را چینند، چیدن علف. یا موسم علف چین. فصل چیدن علف، قسمتی از زمین سراشیب بین دو بخش زمین زراعتی یا قابل زرع